به نام خدا
قلمدون :سفرنامه چند دقیقه ای من بین اقلیم دل و عقل .
... آنقدر خسته ام که گویی بین دو سرزمین در دو قاره جدا گردش کرده ام . سفرنامه ام به زبان کودکی است آن وقت که برای معلم انشاء می نوشتم علم بهتر است یا ثروت و حال موضوع انشاء فقط کمی عوض شده عقل بهتر است یا دل ؟ گوش به فرمان کدام باشیم تا عاقبت به خیر شویم ؟!
درونمان سرزمینی است که دو حکمران خودمختار در آن حکمرانی می کنندو هر کدام سرزمینی ملوک طوایفی دارند! هیچ می دانید اقلیم هر کدام از این سرزمین ها چقدر با هم متفاوتند! قومیت ، چهره ، زبان، فرهنگ، آمال و آرزو، علم ، مسیر زندگی و حتی گاهی ایمان ساکنانشان با هم فرق می کند!
دل
یکی از این سرزمین ها در حصاری سخت قرار دارد. قلعه ای محکم آن را محافظت می کند. حصاری قوسی شکل با 12 جفت افسر نگهبان !سربازانش بی شمارند و ثروتش عظیم ، گاه هوایش بارانی است و گاه سخت خشک و خشن! البته گاهی هم آفتابی آفتابی.
رنگ مردمان این سرزمین به مهمانشان بستگی دارد! روزی سرخ و سپید مثل دانه انار دلربایی می کنند و روزی سیاه و چرک مثل زخمه کهنه دل را می زنند! گاه ملائک فرمانبر این مردمان است و گاه شیاطین بر روح و روانشان حاکم ! در اینجاست که ایمان رنگ به خود می گیرد و یا رنگ می بازد.
هر چه در این سرزمین ریشه دار تر باشی ، مجنون تر می نامندت .
وقتی رنگ دانه های ایمان بر چهره آمال و آرزو، فرهنگ، مسیر زندگی و علمشان می نشنید همه داشته و خواسته هایشان بوی عطر وحدانیت می گیرد و زمانی که رنگ دانه های ایمان خود را می بازند هر آنچه دارند و هر آنچه می خواهند هوا و هوس است .
مفاهیمی چون خدا ، دین ، پیامبر، ائمه ، مادر، پدر ، همسر ، فرزند، عشق، محبت، ارادت، دوستی ، غصب ، کینه، حسد، نفرت، حرص، آز، .... برای فتح این سرزمین هر لحظه در تکاپو هستند.
حال کدام یک پیروز این میدان هستند به میزان درک حضور خدا در آن سرزمین بر می گردد.
عقل
آن سرزمین دیگر چونان گنجینه ای محفوظ محفوظ است و از دید چشم یار اغوا گر مردمان سرزمین رقیب پنهان.
محجوب است و بودنش را کمتر به رخ می کشد وای به روزی که نبودش احساس شود. همه می گویند دیوانه است ...
مردمان این سرزمین همگی سرسخت و کوشا ، توانا و توانگر، اهل آزمون و خطا و اقلیمشان بر مدار تجربه می گردد.
زبانشان منطق است و رنگ چهره شان بستگی به استدلال دارد . اگر استدلالت را به زبان آنها بگویی سرخند و سپید و اگر استدلال به زبانشان نزدیک نباشد سیاه اند و تلخ .
در این سرزمین مفاهیمی چون خدا ، دین ، پیامبر، ائمه ، مادر، پدر ، همسر ، فرزند، عشق، محبت، ارادت، دوستی ، غصب ، کینه، حسد، نفرت، حرص، آز، .... برای پیروزی می جنگند و منطقیون و فلاسفه و ریاضی دانان و ادبا و علما و فقها ... هر لحظه در تکاپو هستند. اگر دانش نباشد جنگ های خونین در خواهد گرفت و خون ها ریخته خواهد شد.
در اینجا هم خدا حضور دارد فقط به گونه دیگری . نتیجه برد برای هر مفهومی که باشد خدا نزدیک و دور می شود .
حال من در این بین نتها مانده ام . سرگردان و پریشان ! بین دل و عقل این دو سرزمین با دو سلطان که هر یک خود را مستحق به فرماندهی می دانند .
گاهی دل می برد و گاه عقل و من در این هیاهو فقط سعی می کنم حبل المتین خود را سکینة القلوبم را گم نکنم .
هر چه فکر می کنم می بینم فقط در یک نقطه تاریخ این دو سرزمین با هم متحد شدند آن هم کربلا بود چه کربلای عراق و چه کربلای ایران فرقی نمی کند رمز اتحادشان فقط " کربلا" و " حسین فاطمه(س) است ؛ عاشورایی صفت باید زیست تا خدا را بیابی لای شب بوها در تکبیرة الاحرام علف . ...
انتهای پیام /